اردیبهشت، سعدی، تولستوی و مبل بنفش

امروز اول اردیبهشت 1399 هجری شمسی است و به قولی آخرین اول اردیبهشتی که با هزار و سیصد و ... نام برده میشه و من تصمیم گرفتم بالاخره فعالیتی رو که خیلی وقت توی ذهنم بود از امروز شروع کنم و اون هم چیزی نیست جز نوشتن در مورد کتاب­ها. خودم خوب می­دونم که الان دیگه کسی زیاد وبلاگ نمی­خونه و کانال­های تلگرامی و صفحه­ های اینستاگرامی خیلی پر طرفدارتر هستند و نوشته­ های آدم اونجا بیشتر و بهتر دیده میشه. اما من اینجا احساس راحتی بیشتری دارم و تایپ ده انگشتی هم برام حس آرامش بیشتری داره. از طرفی با اینکه زمانی خیلی به عکاسی علاقه داشتم اما الان خیلی میونه­ ی خوبی با عکس گرفتن ندارم و خب اینستاگرام هم که به عکس­های خوب نیاز داره و همین­طور جای نوشتن­های طولانی و حرف زدن بی ­دغدغه نیست. با اینکه مدتی پیش فعالیت کتابیم رو در اینستاگرام شروع کردم اما خیلی برام جذاب نیست چون نمی­تونم اونجور که دلم می­خواد حرف­هام رو بگم و به این نتیجه رسیدم بهتره که وبلاگم رو به این کار اختصاص بدم. خب جرقه این کار که از خیلی وقت پیش تو ذهنم زده شده بود اما مشوق اصلیم برای نهایی کردن تصمیمم کتاب تولستوی و مبل بنفش بود. مدتی پیش این­قدر از این­طرف و اون­طرف اسم کتاب تولستوی و مبل بنفش رو شنیده بودم که حسابی مشتاق خوندنش شده بودم. تولستوی و مبل بنفش نوشته­ ی نینا سنکویچ با ترجمه­ ی لیلا کرد از انتشارات کوله پشتی است که من چاپ یازدهم رو با قیمت 35000 تومن اوایل مهر ماه از کتابفروشی اینترنتی سی بوک خریدم و بالاخره در نوروز امسال خوندنش رو شروع کردم. خانم نینا سنکویچ که یک آمریکایی با اصالت لهستانی و بلژیکی­ ست خواهر بزرگش رو در اثر سرطان از دست میده و غم این فقدان به قدری براش سنگین هست که در طی سه سال که از فوت خواهرش در چهل و شش سالگی میگذره دست به فعالیت­های مختلفی می­زنه تا با این غم کنار بیاد اما هیچ کاری باعث تسکین و آرامشش نمیشه تا اینکه یه روز تصمیم می­گیره فعالیتی رو شروع کنه که علاقه ­ی مشترک خودش و خواهرش از روزهای کودکی تا کنون بوده و به این ترتیب تصمیم میگیره که در مدت یک سال هر روز یک کتاب بخونه و روی وب سایتی که قبلا در مورد کتاب داشته نقد بنویسه و با دیگران در هر جای دنیا به اشتراک بگذاره. کتاب پر از اسامی کتاب­ها و نویسنده ­های مختلف هست و مترجم هم زحمت کشیده و در مورد تمام اسامی در پاورقی توضیح داده. اما حجم زیاد پاورقی ها و رجوع به اون­ها بعضی مواقع باعث خستگی خواننده میشه. نویسنده از هر کتابی که حرف میزنه متناسب با موضوع کتاب گریزی به خاطرات گذشته خودش و خانوادش میزنه و یا از احساس و نظرش در مورد مسائل مختلفی در زندگی حرف میزنه. من کتاب رو با وجود اینکه بعضی جاها برام خسته کننده میشد و یهو روال خوندنم کند میشد دوست داشتم و از ترجمه روان کتاب هم لذت بردم و احساسات خیلی قشنگی برام یادآوری شد و خیلی دلم خواست که من هم خاطرات، احساس­ها و حرف­هام رو در مورد هر کتابی که می­خونم به تفصیل جایی ثبت کنم و برای خودم یه دفترچه خاطرات با کتاب­ها بسازم. کتاب در بیست و یک فصل نوشته شده و دوست دارم بعضی وقت­ها برگردم و دوباره یکی از فصل­ها رو انتخاب کنم و بخونم. یکی از فصل­ های کتاب در مورد کتابخانه­ سیاری هست که در بچگی نینا توی شهرشون وجود داشته و من این­قدر به این ایده­ ی کتابخانه­ ی سیار علاقه ­مند شدم که هر روز برای خودم رؤیا پردازی می­کنم که کاش میشد یه کتابخونه سیار داشتم که هر روز هفته در خیابان مشخصی پارک می­کردم و طبق ضوابط و قوانینی که معین می­کردم به مردم کتاب امانت می­دادم و این­جوری به آرزوی دیرینه­ ام که کتابداری و سر و کله زدن با عشاق کتاب هست می­رسیدم.

در پایان این نوشته یادی هم بکنم از این­که امروز روز شاعر و سخن­ سرای بزرگ سعدی شیرازی هست و نگم چقدر آرزو دارم دوباره یک روز غروب در حالی که یکی از شعرهای سعدی با صدای گرم استاد شجریان در فضای بزرگ و پر از گل و درخت آرامگاه سعدی پخش میشه روی یکی از نیمکت­ها بشینم و غرق در آرامشی وصف نشدنی بشم.