پادکست

نیمی از ظرف ها رو شستم و نیم دیگر رو هم تحویل ماشین ظرفشویی دادم. البته هنوز نیمه دیگه ای در سینک در صف شسته شدن هستند. این همه ظرف حاصل دورهمی سه نفر آدم بزرگ و دو تا پسر بچه ست که تازه غذا هم از بیرون اومده و پخت و پزی در کار نبوده. زیر کتری قرمز جدیدم رو که برای خریدش به قیمت مناسب در اوضاع وانفسای این روزا بازار  مجازی رو زیر و رو کردم روشن کردم و منتظرم آب به جوش بیاد تا چایی دم کنم. چایی با عطر بهار نارنج شیراز. هر وقت می خوام چایی دم کنم صحنه یکی از داستان های کوتاه زویا پیرزاد توی ذهنم جون میگیره. الان که می خوام داستانش رو تعریف کنم کلمه ها دارن از ذهنم فرار می کنن چون در نوشتن وسواس دارم بر عکس در حرف زدن خیلی راحتم. فکر می کنم اون کاری که برای من لذتبخش هست و بهتر از وبلاگ نویسی و کانال نویسی می تونم از عهداه ش بربیام پادکست سازی هست. توی یکی دو هفته اخیر که روزی یکی دو قسمت پادکست می شنوم به شدت به پادکست علاقه مند شدم و به شدت دلم می خواد پادکست بسازم و منتشر کنم. این روزا پادکست رواق رو می­شنوم که از کتاب روانشناسی اگزیستانسیالیسم ارویون یالوم حرف میزنه. به شدت این پادکست رو دوست دارم و هر فرصت خالی که پیدا می کنم حتما به سراغ این پادکست میرم. یعنی ممکن هست روزی منم پادکست بسازم؟

از پیونگ یانگ تا بغداد

ماه گذشته سوار بر بال کتاب نیم دانگ پیونگ یانگ به کره شمالی سفر کردم. معمولا برای خیلی از ما خواندن و دانستن از وضعیت کره شمالی جالب و هیجان انگیز هست. قبل از این چند سال پیش کتاب فرار از اردوگاه 14 رو خونده بودم و تا حدی از وضعیت کره شمالی آگاه بودم. اما حالا سفر به کره شمالی از دید یک نویسنده ایرانی که به صورت توریستی به کره شمالی سفر کرده برام جذاب تر بود. وضعیت کره شمالی هنوز هم برای من قابل باور نیست و همش با خودم فکر می کنم مگه میشه در جایی از این جهان مردمی این چنن در فقر و محرومیت زندگی کنند و از دنیای بیرون و تکنولوژی بی بهره باشند. تصورش هم برام غیر ممکن هست. نیم دانگ پیونگ یانگ رو رضا امیرخانی نوشته و در انتشارات افق به چاپ رسیده. هنوز از پیونگ یانگ برنگشته به بغداد سفر کردم همراه با یادداشت های بغداد نوشته نها الراضی. نها الراضی زنی هنرمند و مجسمه ساز از خانواده ای برجسته و ثروتمند در عراق که در آغاز جنگ خلیح فارس تصمیم می گیره یادداشت های روزانه بنویسه. همیشه عراق برای من کشوری بوده که به ایران حمله کرد و جنگی ناجوانمردانه رو بهمون تحمیل کرد. همیشه یه جور دلخوری عمیق از عراق و مردمانش بر قلب من سنگینی می کرد. اما یادداشت های بغداد چشم من رو به نگاهی جدید از عراق باز کرد. این کتاب یکی از بهترین کتاب هایی بوده که امسال خوندم. این همه شباهت رفتاری بین ما و مردم عراق برام جالب و تعجب بر انگیز بود. اگر روی جلد کتاب نوشته نشده بود یادداشت های بغداد و پر نبود از اسامی عربی و اسم شهرهای عراق بدون شک فکر میکردم داره اوضاع ایران رو روایت می کنه. از طرفی هیچ وقت نمی تونستم تصور کنم مردم عراق در سی سال گذشته چقدر با سختی و ترس و التهاب و فقر و بدبختی دارند دسته و پنجه نرم میکنند. حالا عراق و مردم عراق برام تبدیل به موضوعی جذاب شدند که دوست دارم بیشتر در موردشون بخونم و بدونم. نها الراضی با قلم ساده و نوشتن یادداشت های روزانه معمولیش تأثیر عجیبی رو من گذاشت. شاید خود نها الراضی هیچ وقت تصور نمی کرده که شانزده سال بعد از چاپ کتابش این چنین ذهن دختری ایرانی رو به خودش مشغول کنه و اون رو به سرنوشت کشورش علاقمند کنه. نها الراضی در سال 2004 یک سال پس از چاپ یادداشت هاش به دلیل سرطان خون از دنیا میره و همش برای من این سؤال پیش میومد که اگر نها الراضی الان زنده بود و شاهد وضعیت کنونی جهان بود چه می نوشت؟