بازگشت به خانه

دو ماه خانه نبودیم و این اولین بار بعد از ازدواجمون بود که این همه از خونه دور بودم. از اول اسفند که رفته بودیم در قرنطینه و من و پسرک تمام مدت خونه بودیم و فقط همسر می رفت سرکار و بر می گشت و مایحتاجمون رو می خرید هیچ جا نرفته بودیم و هیچ کس رو ندیده بودیم. دیگه طاقتمون تموم شده بود و سرگرم کردن پسرک هم کار خیلی خیلی سختی شده بود. خستگی ناشی از ماه رمضان هم که اضافه شده بود. برای تعطیلات عید فطر که وضع کرونا هم کمی بهتر شده بود تصمیم گرفتیم بریم پیش خانواده هامون. همسر بعد از دو هفته برگرده چون مرخصیش تموم میشد و من و پسرک تنهایی خونه مامانم بمونیم و اول تیر برگردیم تهران. اونجا که بودیم یه سری کار اداری برای من پیش اومد، همسر هم گفت که اوضاع کرونا در تهران خوب نیست بیاید اینجا باید تمام مدت توی خونه باشید و بهتر هست فعلا اونجا بمونید تا اوضاع بهتر بشه. اینطوری بود که رسیدیم به اواسط تیر و دیگه اوضاع اونجا هم خوب نبود، همسر که اینجا تنها بود کارش هم سنگین بود دیگه تصمیم گرفتیم که برگردیم خونه و اینجوری شد که سفر سه هفته ای ما دو ماه طول کشید. این چند روز هم که برگشتیم خونه مشغول جا دادن وسیله ها بودم و هزار تا کار ریز و درشت بود که باید انجام میشد و اصلا فرصت سر خاروندن نداشتم. از صبح هزار بار تو ذهنم مرور کردم که اینجا چی میخوام بنویسم و الان همشون از ذهنم فرار کردن. وقتی دو ماه خونه نباشی نتیجه این میشه که یخچال و فریزر خالی میشن برای همین شروع کردم به پر کردنشون. کلا وقتی یخچال و فریزر پر باشن من حس بهتری دارم و شادتر هم هستم. انگار خیالم راحت هست که گرسنه نمی مونم. دیروز گوشت و مرغ خریده بودیم همسر گوشت ها رو خرد کرد، منم شستم و بسته بندی کردم. گوشت چرخی ها رو هم همسر و پسرک چرخ کردن و اونا رو هم بسته بندی کردم و همه رو تو فریزر جا دادم. این وسط نصف بادمجون هایی رو هم که از باغ آورده بودیم پوست گرفتم و سرخ کردم و برای ناهار هم خورشت ترش واش درست کردم که یه خورشت شمالی خوشمزه ست. یادش بخیر خانم سرایدار قبلی مون که گیلکی بودن این غذای خوشمزه رو بهم یاد داد. الان هم ظرف های ناهار و ظرف هایی که گوشتی شده بودند توی سینک منتظر من هستند اما دیگه اصلا توان سر پا ایستادن ندارم چون پاشنه ی پای راستم خیلی درد می کنه. تو این مدت که خونه نبودم مرض کتاب خریدنم هم چنان پابرجا بود و هی کتاب سفارش میدادم و به آدرس محل کار همسر می فرستادم. الان که بسته ها رو باز می کنم چون یادم نیست که چه کتاب هایی خریده بودم یکی یکی با دیدن عنوان کتاب ها ذوق زده میشم. کتاب پروژه شادی رو که خیلی تعریفش رو شنیده بودم هم سفارش داده بودم و خوندنش رو شروع کردم. فصل اول رو خوندم، کتاب رو گذاشتم کنار و همره رضا امیرخانی پریدم رفتم پیونگ یانگ. نیم دانگ پیونگ یانگ برام جذاب تر هست و ترجیح میدم اول این یکی رو تموم کنم و بعد برگردم به پروژه شادی. کلا من با کتاب هایی که روانشناسی هستن زیاد ارتباط برقرار نمی کنم در حالی که روانشناسی رو دوست دارم و اگر می تونم ساعت ها روی منبر برم و در مورد مسائل روانشناسانه صحبت کنم.

عنوان این پست من رو یاد کتاب بازگشت به خوشبختی میندازه که اولین کتابی بود که از فهیمه رحیمی خوندم و اون وقتا خیلی دوستش داشتم. هر چند الان یادم نیست اصلا داستان کتاب چی بود. دختر خاله ام کتاب رو داره و شاید یه روزی ازش امانت بگیرم و دوباره بخونمش.

نظرات 1 + ارسال نظر
گلابتون بانو شنبه 4 مرداد 1399 ساعت 06:28 http://golabatoonbanoo.blogsky.com

سلام. این همه دور بودن از خونه خیلی سخته! منم تا حالا این همه از خونه دور نبودم. خدا قوت.
چه هیجانی داره داشتن کلی کتاب جدید!

سلام
بله همین طوره داشتن کتاب های جدید برای من همیشه هیجان انگیزن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد