ماه رمضان، دعای سحر، ربنا و آبنبات هل دار

ماه رمضان برای من هم مثل خیلیای دیگه همیشه پر از حس های خوب و حال خوب و شور و اشتیاق بوده. قدیمی ترین خاطره من از ماه رمضان به سال 1370 یا 71 بر می گرده که ماه رمضان همزمان با عید نوروز بود و تمام عید دیدنی ها بعد از افطار برگزار می شد و باید حتما صبر می کردیم تا شب به عید دیدنی بریم. بعدش هم که اولین روزه گرفتن های من بود که توی فصل زمستون و سرما و روزهای کوتاه بود. سحرهایی که مامانم چند بار صدامون می کرد تا بالاخره بیدار بشیم و هممون تو آشپزخونه دور سفره سحری جمع بشیم و در حالی که دعای زیبای سحر از رادیو پخش میشه سحری بخوریم. اون وقتا که هنوز مادربزرگم زنده بود و پدر و مادرم میتونستن روزه بگیرن و ما بچه ها حتی اگر نمی تونستیم روزه بگیریم اصرار داشتیم که حتما برای سحر بیدار بشیم و یه وعده مفصل سحری خوشمزه کنار هم می خوردیم. بعدش هم تو اون هوای سرد میخزیدیم زیر پتو تا یکی دو ساعتی عمیق بخوابیم و بیدار بشیم و بریم مدرسه. و از اون طرف زمان های افطار تکرار نشدنی زمان بچگی. خب چون روزها کوتاه بودند حداکثر زمان اذان مغرب پنج و نیم عصر بود و از یک ساعت قبلش ما که مشقامون رو نوشته بودیم خوشحال چادر و جانماز رو بر می داشتیم تا با دوستامون بریم مسجد محله نماز جماعت بخونیم. یه جای خوب برای خودمون پیدا می کردیم، یکی یکی دوستا و هم کلاسی هامون رو پیدا می کردیم و مسجد پر از صدای هیاهو و شادی و خنده ی ما بچه ها بود. بالاخره از بلندگوی مسجد نوای روحانی ربنای استاد شجریان بلند میشد و بعد هم اذان و انتظار ما برای اینکه بدونیم بین دو نماز با چه خوراکی ممکن هست ازمون پذیرایی بشه. نماز عشاء هم که تموم میشد خوشحال و خندون دوان دوان به سمت خونه هامون می رفتیم تا در کنار خانواده افطار کنیم و شام بخوریم. از حس و حال شب های احیاء هم که باز شب تا صبح رو توی مسجد سپری می کردیم و با اینکه مدام خوابمون میبرد حاضر نبودیم بریم خونه و تا آخرین لحظه توی مسجد می موندیم و بعد تو اون هوای سرد سحر به خونه می رفتیم تا سحری بخوریم و نماز صبح نخونده به رختخواب گرممون پناه می بردیم هم که هر چی بگم باز کلی خاطره برای گفتن دارم.یادآوری تمام این خاطرات برای من به شیرینی آبنبات هل دار هست. یادم نمیاد تا الان واقعا آبنبات هل دار خوردم یا نه اما به خوبی می تونم طعمش رو حس کنم. طعم شیرینی که آروم آروم سلول های چشایی رو تسخیر می کنه و پیام شیرینی و عطر خوشش به تمام گیرنده های چشایی و بویایی مغز ارسال میشه. از قضا آبنبات هل دار اسم کتابی هست که در یکی دو سال اخیر از بس اسمش رو شنیده بودم خیلی دوست داشتم بخونمش و بالاخره چندماه پیش که افتاده بودم رو دور خریدن کتاب آبنبات هل دار رو به همراه دو جلد دیگه آبنبات ها یعنی آبنبات پسته ای و دارچینی خریدم. اوایل نوروز امسال که از قرنطینه و شرایط حاکم بر دنیا خسته بودم و دلم یه کتاب شیرین و روون می خواست آبنبات هل دار رو برای خواندن انتخاب کردم و هر صفحه ای رو که می خوندم از انتخابم بیشتر خوشحال میشدم. حال خوشی که این کتاب به من هدیه داد رو هیچوقت فراموش نمی کنم. داستان روایت سال های اول بعد از انقلاب و شروع جنگ و بعد دهه ی شصت هست که از زبان پسر بچه ده ساله ای به نام محسن که در شهر بجنورد زندگی می کنند تعریف میشه. محسن یکی از سه فرزند خانواده ای متوسط در بجنورد (مرکز استان خراسان شمالی کنونی) هست و در واقع فرزند کوچک خانواده. با محسن همراه میشیم با اتفاقات ریز و درشتی که برای محسن و خانواده اش در بستر دهه ی شصت می گذره و برای همه ی ما خانواده های ایرانی به طرز غریبی در هر کجای ایران که زیسته باشیم آشناست و از بیان اتفاقات با زبان کودکانه و طنز محسن به اندازه کافی می خندیم تا حالمون خوب بشه. طنز کتاب به شیرینی همون آبنبات هل داری هست که گفتم و گویا آبنبات در طعم های مختلف از مهم ترین سوغاتی های شهر بجنورد هم هست. فکر می کنم همون آبنبات هایی باشه که معمولا به عنوان سوغات مشهد ازشون یاد میشه. خب به نظر میاد طبق روال بعد از خوندن آبنبات هل دار باید سراغ جلدهای بعدی می رفتم اما اون قدر آبنبات هل دار رو دوست داشتم که به دو دلیل خوندن جلدهای بعدی رو که البته نویسنده معتقد هست در عین پیوستگی هر سه جلد از هم مستقل هستند و خواندن یکی وابسته به خواندن دیگری نیست به تعویق میندازم. اول اینکه می ترسم دو جلد بعد به شیرینی و قشنگی آبنبات هل دار نباشند و تصوری که ازشون دارم رو توی ذهنم خراب کنند و دومی هم اینکه فکر می کنم اونقدر خوب باشن که با خوندنشون حس خوبی بهم دست بده و مثل کسی که خوراکی مورد علاقه اش رو قایم می کنه و مدام میگه بعدا میخورم من هم همین حس رو به این کتاب ها دارم و هی میگم باشه بعدا میخونم و دوست دارم همین جور در لذت انتظارشون بمونم. کلا من نسبت به کتاب هایی که زیاد تعریفشون رو می شنوم و میخرم چنین حسی رو دارم و دلم می خواد مدام در انتظار شیرین خوندنشون باشم و صدبار میرم سراغشون و میگم حال نه بعدا.

آبنبات هل دار رو مهرداد صدقی نوشته و در انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است. امیدوارم شما هم این کتاب رو بخونید و دوستش داشته باشید.

نظرات 2 + ارسال نظر
هستی جمعه 19 اردیبهشت 1399 ساعت 19:11 http://Mydailynotebook.blogsky.com

واقعا ماه رمضانهای دوره کودکی رنگ و بوی دیگه ای داشتن. مثل همه چیزهای دیگه، عیدهای دوره کودکی، تابستانهای دوره کودکی و ...
من هر سه تا آبنبات رو خونده ام و دوستشون داشتم. این رو که اولی از اون دوتای بعدی بهتر بوده من حس نکردم و از هر سه تا به یه اندازه لذت بردم. البته شاید به این دلیل بود که من ترتیبشون رو نمیدونستم و بدون ترتیب خوندمشون

واقعا چقدر بچگیامون هیجان انگیز بود البته به نظر میاد هر نسلی نسبت به دوران کودکیش این احساس رو داره چون مامانمم همیشه با هیجان از دوران بچگیشون میگن و اینکه چقدر همه چیز خوب بوده و... البته نمیدونم دهه های جدیدیا مثلا هشتاد به بعد هم همین نظر رو دارن یا نه؟ باید صبر کنیم تا بزرگ بشن ببینیم چی میگن

مهتا سه‌شنبه 9 اردیبهشت 1399 ساعت 23:40

در ضمن چه قشنگ و جذاب کتاب رو معرفی کردی بودی

ممنونم. امیدوارم باعث بشه بخونیش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد